سخنی با خواننده
ادبیات تمدنی در ایران امروز، پیشینهای در دوران پیش از انقلاب دارد؛ ولی انقلاب اسلامی در سیر مفهومی تمدن در ایران تغییرات بنیادینی پدید آورد و مفاهیم تازهای را ذیل واژۀ تمدن مطرح کرد. نگاه تمدنی در دورههای پیش از انقلاب اسلامی انباشته از مقولههای عُرفی و دنیوی بود؛ درحالیکه نگرش تمدنی پس از انقلاب از معنای سکولارِ نهفته در تاریخ لفظ « تمدن » تهی شد و به مفهومی دینی، اسلامی و حتی معنوی تغییر یافت؛ بدینسان هرچند در تاریخ، لفظ تمدن ( civilization ) و در تطورات مفهومی آن در غرب ( فرانسه و آلمان ) معنای عرفیشدن وجود داشته است؛ لیکن کاربرد این لفظ در تاریخ انقلاب و پس از انقلاب کاربردی دینی و اسلامی و بلکه انقلابی پیدا کرد. فلسفۀ تمدن و فرایند تمدنشدن در غرب و همینطور در ایران پیش از انقلاب، در مسیر تفکیک دین از زندگی بوده است؛ درحالیکه فلسفۀ تمدن و تمدنپژوهی در ایرانِ پس از انقلاب ارائۀ الگویی نظری و عملی از زیست تمدنی بر پایۀ آموزههای اسلام بود. با همین رویکرد، تمدنشناسی و تمدنسازی در ایرانِ پس از انقلاب ضرورت دینی به خود گرفت و مورد توجه سیاستمداران در نظام جمهوری اسلامی و جریانهای انقلابی از پژوهشگران حوزه و دانشگاه قرار گرفت. بدینسان در دوران پس از انقلاب اسلامی، گونههای گوناگونی از رویکردهای نظری به مقولۀ تمدن آغاز شد که ریشۀ آن بیش از آنکه در تاریخ باشد، در فلسفه و جهانبینی بود؛ بیش از آنکه ترجمهمحور باشد، تألیفمحور بود و بیشتر از آنکه جامعهشناختی باشد، الهیاتی و دینشناسانه بود. نمونۀ این قبیل از مطالعات را میتوان در محصولات و آثاری که در دهۀ هشتاد در جمهوری اسلامی رخ نمود، مشاهده کرد. نقطۀ آغازین این مطالعات در دفتر تبلیغات اسلامی در هستۀ علمی غربشناسی و سپس « گروه مطالعات تمدنی » بود که از سال 1382 به پیشنهاد محمدتقی سبحانی ( ریاست وقت پژوهشگاه ) و پیگیری حبیباله بابائی در قالب مطالعات تطبیقی و تمدنی ظاهر شد و نخستین کتاب آن با عنوان جستاری نظری در باب تمدن به چاپ رسید. کتاب جستاری نظری در باب تمدن عملاً در تعمیق مطالعات مربوط به تمدن و در توسعۀ رویکرد تمدنی در مطالعات انسانی و اسلامی مؤثر واقع شد و در برخی مقاطع تحصیلات تکمیلی، توجه محققان، استادان و دانشجویان را به خود جلب کرد. این اندیشه بعدها در کتاب کاوشهای نظری در الهیات و تمدن توسعه و تعمیق یافت. آنگاه چهار شمارۀ مجلۀ کلامی و فلسفی نقد و نظر در موضوع تمدن به اهتمام گروه مطالعات تمدنی، گامی نو و متفاوت در توسعۀ مرزهای دانش تمدن با رویکرد الهیاتی بود و عملاً لایههای عمیقتری از مطالعات نظری تمدن را به نمایش گذاشت. سیر پژوهشی تمدن در این مرکز همچنان ادامه یافت تا در یکی از شاخههای مطالعاتی آن به کتاب کنونی رسید. پژوهش کنونی در راستای همان پیشینه و مطالعات تمدنیِ انجام گرفته است. آنچه دکتر حبیباله بابائی در این کتاب به انجام رسانده، گامی جلوتر از آثار پیشین او در گروه مطالعات تمدنی و در رویکرد الهیاتی به موضوع تمدن است. جلوبودن این کار، نه فقط در سطح و دامنۀ نوشته و نه در عرضۀ یک الگوی جامع از تمدن اسلامی، بلکه در تمرکز بر یک مسئلۀ مهم تمدنی، یعنی تنوع در تمدن اسلامی است. رویکرد مسئلهمحوری در تمدنپژوهی یک خَرق عادت در مطالعات تمدنی است که به ساحتهای عینی و انضمامی در رویکرد تمدنی توجه کند. چنین رویکردی میتواند هم مسئلهها و ساحتهای دانشی جدیدی خلق کند و هم بحثهای نظری تمدن را به سمت حل مسائل کلان جهان اسلام سوق دهد. شایان ذکر است شکلگیری این کار، فرایندی طولانی داشته است که در آن افزون بر تلاشهای شخصِ محقق، استادان گوناگونی سهیم بودهاند. در این میان، حجتالاسلام و المسلمین دکتر احمد واعظی، دکتر رضا عیسینیا و دکتر علیرضا واسعی در خواندن سطربهسطر کار و بیان پیشنهادها و گاه ملاحظاتِ عالمانه به غنای کار افزودهاند. همینطور حجتالاسلام و المسلمین دکتر محسن الویری نیز در باب برخی فرازهای کتاب پیشنهادهایی داشتند که حتیالمقدور توسط نویسنده اعمال و گاه اصلاح شد. افزون بر این، گروه مطالعات تمدنی و دکتر رسول نوروزی ( مدیر گروه )، دکتر سیدمحمد کاظمی ( رئیس ادارۀ مرکز مطالعات اجتماعی و تمدنی ) کارشناسان مرکز آقایان محمدحسن ترابی، محمدرضا معلم و بهخصوص حجتالاسلام حسین محمدهاشمی در پیگیری امور مربوط به این کتاب بهجد کوشش کردند. در نهایت همراهی رئیس محترم پژوهشگاه حجتالاسلام و المسلمین دکتر نجف لکزایی که همواره مشوق و پشتیبان مطالعات تمدنی در پژوهشگاه بودهاند و همینطور مساعدت معاون محترم پژوهشی پژوهشگاه حجتالاسلام و المسلمین دکتر محمدهادی یعقوبنژاد و رئیس محترم نشر دکتر محمدباقر انصاری و همکاران کوشای ایشان در ادارۀ نشر، همه در شکلگیری و چاپ این کتاب سهمی وافر داشتهاند. امید آنکه، این همکاریها ادامه یابد و مطالعات تمدنی در ایران، زمینهای باشد برای حل مسئلههای تمدنی در جهان اسلام و راهی باشد برای قوام فرایند تمدنی در میان جوامع اسلامی و گشودن افقهای نوین در آیندۀ زیستی دنیای مسلمانان. آمین ! مرکز مطالعات اجتماعی و تمدنیمقدمه
ابهام ماهوی تمدن در کلانبودن تمدن از یک سو و خلط و خبطهای فراوان در استفاده از واژۀ تمدن (1) و فرهنگ (2) در غرب و خطاهای بسیار در استفاده از کلمات « الحضاره » و « الحداثه » در دنیای امروزِ اسلام ریشه دارد. تأخرهای نظری و پژوهشی مسلمانان در تمدنشناسی و خامی اندیشهها در اسلامیدیدن و اسلامیکردنِ تمدن، ابهاماتی دوچندان را در پژوهشهای تمدنی در جهان اسلام پدید آورده است. با این همه، اندیشوران بسیاری از دنیای اسلام برای بازگشت به عظمت تمدنی گذشته، یا بنیان تمدن نوین اسلامی کوشیدهاند. این کوششهای فکری و گاه فرهنگی و سیاسی در جهان اسلام با اهداف گوناگون و از نقطهعزیمتهای متفاوتی شکل یافته است. یکی از نقطهعزیمتهای مهم در ظهور اندیشۀ تمدنیِ مسلمانان، مواجهه با تمدن غرب و چارهجویی برای عقبماندگی جهان اسلام از توسعۀ تمدن غرب بوده است. لیکن بهرغم این همه تلاش، انتقال اندیشه و تجربۀ تمدنی غرب به جهان اسلام در مقایسه با آنچه خود مسلمانان در اندیشۀ تمدنی و تجربۀ تمدنی داشتند، بهنگام و بسامان نبود و از همین رو اندیشۀ تمدنی مسلمانان نضج لازم را نیافت و فرایند تمدن اسلامی در تمایز با تمدن غرب بهدرستی انجام نگرفت. هژمونی علمی و تحقیقاتی خاورشناسان در میان مسلمانان، سیطرۀ نگاه تاریخی در تحلیلهای تمدنیِ مسلمانان، همینطور سایۀ سنگین سکولاریسم در ساحتهای جامعهشناسی و حتی الهیاتی نیز زمینه را برای زایش تفکر تمدنی در ایران و جهان اسلام دشوارتر کرد و عقلانیت دینی – تمدنی را در میان نخبگان سست نمود. در این وضعیت دشوار و آشفته، چالش اصلی در مطالعات تمدنیِ مسلمانان، ربط میان « اسلام » به مثابه یک حقیقت متعالی و « تمدن » به مثابه یک امر ناسوتی و همینطور « اسلام » به عنوان یک امر سنتی و « تمدن » به عنوان یک امر جدید ( یا اصطلاح جدید ) بوده است: آیا میتوان اسلام را در قالب تمدنی درآورد، بیآنکه ماهیت متعالی آن از بین برود ؟ آیا میتوان تمدن را اسلامی کرد، بیآنکه از کارکردهای دنیوی تمدن کاسته شود ؟ همینطور آیا میتوان تمدن اسلامی را فارغ از تطورات علمی و فرهنگیِ تمدن غرب ساخت یا آن را مثلاً احیا کرد ؟ پرسشهایی از این دست، از زمان ورود تجدد غربی به کشورهای اسلامی، خیزشهای فکری انبوه و گاه بسیار متفاوتی را در میان اندیشوران مسلمان برانگیخت. برخی محققان مانند مالک بن نبی و ابنخلدونیهای معاصر در مغرب عربی با رویکرد اجتماعی به این مسئله پرداخته و تمدن اسلامی را تجزیه و تحلیل کردهاند. برخی دیگر با رویکرد فلسفی و گاه الهیاتی به تمدن اسلامی و رقیب آن ( تمدن غرب ) نگاه کردهاند که نمونۀ آن را میتوان در برخی کتابهای حسن حنفی در مصر مشاهده کرد. برخی نیز همچون عمادالدین خلیل با رویکرد قرآنی ( در کتاب التفسیر الاسلامی للتاریخ ) تمدن را مطالعه کردهاند. این تطورات فکری در دنیای اسلام، به جهان عرب منحصر نبود؛ بلکه در ترکیه نیز در اندیشههای سعید نورسی، فتحالله گولن و بهتازگی در مؤسسات نوتأسیس همچون دانشگاه مدنیت (1) و دانشگاه ابنخلدون (2) از یک سو و در شرق دنیای اسلام، مانند مالزی مثلاً در مرکز بینالمللی تفکر و تمدن اسلامی (3) وجود داشته است که باید آن را نوعی خیزش فکری، فرهنگی و اجتماعیِ مسلمانان در راستای ایجاد تمدن نوین اسلامی قلمداد کرد. همینطور تطورات تفکر تمدنی در جهان اسلام به نخبگان فکری محدود نبود؛ بلکه سیاستمداران دنیای اسلام نیز با رویکردی دینی و گاه سکولار به موضوع تمدن و ضرورت احیای آن پرداختند. در مالزی، تحولات گفتمان تمدنی ( پس از استقلال ) از دورۀ نخستین نخستوزیر آن تنکو عبدالرحمن ( 1957م ) آغاز شد و در دورۀ ماهاتیر محمد ( 1981م ) ادامه یافت و آنگاه در دورۀ نخستوزیری عبدالله احمد بداوی ( 2003م ) به کمال رسید. همزمان با تحولات تمدنی در مالزی، در ایران نیز پیش از انقلاب اسلامی، رویکرد اصلاحات کلان اجتماعی و تمدنی از سال 1341 با نام « انقلاب سفید » آغاز و در نوزده اصل به اجرا درآمد و در سال 1355 در اواخر برنامۀ عمرانی پنجم، کتابی با عنوان به سوی تمدن بزرگ که به محمدرضا پهلوی منسوب بود، منتشر شد و چشمانداز تمدنی همچون تمدن غرب را تا سال 1380 شمسی به ایرانیان وعده داد. در این میان همزمان با ششمین برنامۀ عمرانی پهلوی ( 1357 – 1361ش )، رخداد بزرگ انقلاب اسلامی و شکلگیری حکومت اسلامی در ایران، فرصت تازهای را برای طراحی الگویی تمدنی بر پایۀ آموزههای اسلامی پدید آورد. آنچه دراینباره در ایران رخ داد، بیشتر شایان توجه است. نگاه تمدنی در دورههای پیش از انقلاب اسلامی در ایران انباشته از مفاهیم عرفی و دنیوی بود؛ ولی نگرش تمدنی در دوران پس از انقلاب از معنای سکولارِ نهفته در تاریخ لفظ « تمدن »(1) به مفهومی دینی، اسلامی و حتی معنوی تبدیل شد؛ بدینسان هرچند لفظ تمدن و تطورات مفهومی آن در غرب ( فرانسه و آلمان ) همراه با معنای عرفیشدن (2) بود؛ ولی کاربرد این لفظ در تاریخ انقلاب و پس از انقلاب، کاربردی دینبنیان و در راستای رسالت دین و تحقق جامع اسلام پیدا کرد. فلسفۀ تمدن و فرایند تمدنشدن در غرب و همینطور در ایران پیش از انقلاب، در مسیر تفکیک دین از زندگی بوده؛ درحالیکه فلسفۀ تمدن و تمدنپژوهی در ایرانِ پس از انقلاب، عرضۀ الگویی نظری و عملی از زیست تمدنی اسلام بود. با همین رویکرد، تمدنشناسی و تمدنسازی در ایرانِ پس از انقلاب، ضرورت دینی به خود گرفت و توجه سیاستمداران در نظام جمهوری اسلامی و محققان و پژوهشگران در حوزه و دانشگاه را به خود جلب کرد. هر میزان ادبیات تمدنی در میان عالمان و فقیهان اجتماع و سیاست در ایرانِ پس از انقلاب اوج گرفت، نگاه تمدنی و ضرورت تمدنسازی از سوی برخی جریانهایی روشنفکری که کرنش در برابر غرب را امری گریزناپذیر دانسته و سکولاریزاسیون را راه برونرفت از عقبماندگی میدانند، مغضوب و مطرود واقع شد. از نظر روشنفکران سکولار، اساساً نظریۀ تمدن اسلامی و پروژۀ تمدنسازی، رادیکالترین و حداکثریترین نظریه در موضوع رابطۀ دین و زندگی یا دین و دولت قلمداد میشود. این بدان سبب است که تمدن واژهای فراختر از دولت – ملت است و بسیاری از حوزههای اجتماعی را فراتر از قلمرو دولت پوشش میدهد .(1) بر پایۀ همین باور از تمدن به مثابه کلانترین واحد اجتماعی، صفبندیها در قبال تمدنشناسی یا تمدنسازی در ایران شکل گرفت. در این تلقی، اصلاح تمدن موجب اصلاح حوزههای گوناگون انسانی و اجتماعی میشود و خرابیِ آن نیز حوزههای وسیع اجتماعی و فرهنگی را به فساد میکشاند. همانطور که جنگ میان تمدنها میتواند بسیار مصیبتبار و خطرناک باشد، گفتگوی میان تمدنها یا تعارف میان تمدنها نیز بسیار سازندهتر از گفتگوی میان دو کشور یا حتی دو ملت خواهد شد. همینطور اگر دینی ( انسانی یا الهی ) و هر مذهبی ( شیعی یا سنی ) و هر قومی ( ترکی، عربی یا فارسی ) در مقیاس یک تمدن فعال شود، همان دین یا مذهب در گستردهترین قلمرو اجتماعی نیز مؤثرتر خواهد بود. بدینسان از منظر طرفداران نظریۀ تمدن اسلامی، اسلام هم اگر بخواهد به مثابه یک دین، بزرگترین باشد و هویت اسلامی مسلمانان در مقیاس یک امت محفوظ بماند، باید در قالب تمدنی تجلی یابد. در این رویکرد، اسلامیبودن تمدن یا خوانش تمدنی از اسلام و همینطور فعالکردن ظرفیتهای تمدنی در اسلام چندین هدف را در نظر خواهد داشت: الف ) در تمدنی با هویت نسبیِ اسلامی، زندگی با هویت اسلامی سهل و ممکن میشود؛ ب ) در تمدن اسلامی با هویت نسبیِ اسلامی، هویت و شخصیت اسلامی فرد و جامعه، رشد و توسعه مییابد؛ و ج ) در تمدن اسلامی با هویت نسبیِ اسلامی، اسلام در ترقی و توسعۀ دنیوی و تمدنی سهم ایفا میکند. افزون بر اینکه تمدن اسلامی اگر بخواهد در برابر هجمۀ فرهنگی و تمدنی دیگربودهای تمدنیاش مانند تمدن غرب مقاومت نماید و از هویت تاریخی، دینی و فرهنگی خود حفاظت کند، ناگزیر است چنین مقاومتی را در فرایند تمدنیاش فعال کند .(1) بهرغم همۀ تلاشهایی که در مورد تمدنشناسی و احیاناً تمدنسازی انجام گرفته، ماهیت تمدن اسلامی و همینطور امکان آن همچنان در ابهام مانده است و تکثر در گفتار جز به پراکندگی و التقاط در معنا و ماهیت تمدن و چیستی اسلامیبودنِ تمدن نیفزوده است. گاهی منظور از تمدن اسلامی، حکومت اسلامی بود و گاه نیز منظور از آن، توسعه و پیشرفت ایرانی و اسلامی بوده است؛ همینطور گاه تمدن به مثابه فرهنگ در نظر گرفته شده و گاهی تمدن در معنای تاریخی و مفهوم سنتی آن منظور شده است. در این میان کسانی هم هستند که تمدن را از منظر قرآنی و روایی دیده و آن را با امت اسلامی یکی انگاشتهاند. اشتراک لفظی و ابهام در معنا و ماهیت تمدن اسلامی عملاً موجب التقاط در گفتار و تشتت در عمل مسلمانان شده است. همین آشفتگی در ادبیات تمدنی موجب شده اولویتها در تصمیمات کلان مسلمانان در پرده بماند و متن و حاشیههای تمدن اسلامی در هم آمیخته شود؛ ازاینرو گاهی بر معنویت و تمدن معنوی تأکید شده، گاه بر علم و پیشرفت به مثابه محور و ملاک فرایند تمدنی توجه شد و گاهی هم بر اقتصاد و محوریبودن آن در تمدن اسلامی پافشاری شده است. ابهام در اینکه متن و حاشیه، اصول و فروع و عناصر ثابت و متغیر در تمدن اسلامی چیست، به تناقضات کلانی در ساحتهای اجتماعی انجامیده و ناکارآمدیهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را دوچندان کرده است. آنچه این وضعیت آشفتۀ معنایی و ماهویِ تمدن را دوچندان کرده است، وضعیت درهمتنیدۀ فرهنگی و جهانیشدۀ امروز است که بر پیچیدگیها در تعریف و تبیین معنای تمدن اسلامی افزوده و پرسشهای جدیدی را در نسبت میان تمدن و اسلام در شرایط جدید پدید آورده است: آیا در وضعیت متکثر امروز، ساخت یک تمدن با هویت اسلامی و توحیدی متصور و ممکن است ؟ آیا میتوان خلوص تمدنی و تمدن توحیدی را در وضعیت چندفرهنگی دنیای امروز حفظ کرد ؟ اساساً تفاوت ماهوی تمدن اسلامی در اوضاع عصر جدید با تمدن اسلامی در گذشتۀ مسلمانان چیست و عناصر ممیِّز آن کداماند ؟ اینها از جمله پرسشهای بسیار دشوار و البته بسیار تعیینکننده در تفکر تمدنی مسلمانان و در طرح امکان شکلبندی تمدن نوین اسلامی است. مسئلۀ اصلی: آنچه در این کتاب خواهد آمد، در صدد پاسخ به همین ابهام در نسبت بین وحدت و کثرت تمدنی و تبیین چیستی تمدن اسلامی و ماهیت آن در وضعیت جهان امروز است تا بتواند با تبیین مؤلفههای تمدن توحیدی در وضعیت تکثر فرهنگی، زمینه را برای مطالعه در باب امکان و فرایند ساخت تمدن نوین توحیدی هموار کند. آنچه در این مجموعه میآید، ارائه یک الگوی جامع از تمدن اسلامی نیست؛ بلکه تأکید بر عنصر مرکزی تمدن اسلامی در وضعیت کنونی دنیای جدید است. یکی از مسئلههای کلان در وضعیت کنونی دنیای امروز، مسئلۀ تکثر فرهنگی و وحدت هویتی ( دینی یا ملی ) است و تا زمانی که این تعارض حل نشود، صحبت از تمدن و تمدن اسلامی، نه مفهوم خواهد بود و نه معقول. بدینسان در این نوشته، بر یک مسئله در تمدن اسلامی تأکید خواهیم کرد و آن مسئلۀ « وحدت و تنوع » در تمدن اسلامی است. حل این مسئله شاید به ارائۀ الگو از تمدن اسلامی نینجامد؛ لیکن میتواند بخشهایی از این پازل پیچیده و پروژه تودرتوی تمدن را در جهان امروز روشن کند. به نظر نویسنده، این مسئله از مسئلههای مرکزی در تمدنشناسی و مطالعات مربوط به تمدن اسلامی است. مرکزیبودنِ مسئلۀ « وحدت و تنوع » را میتوان هم در نظام وحیانی قرآن و هم در نظام نیازهای جهان معاصر و انسان امروز جستجو کرد. پاسخ اجمالی: آنچه در پاسخ به این مسئله میتوان مطرح کرد، طرح ماهیت متنوع نظام گستردۀ توحیدی بر روی زمین است. در این رویکرد، تنوع فرهنگی اولاً منافاتی با توحید دینی و اسلامی ندارد، ثانیاً تنوع و تعددِ درجات دینداری ضرورتاً ناقض و نافی یکدیگر نیستند ( میتوانند مکمل و متمم همدیگر در عرصۀ دینداری اجتماعی و تمدن اسلامی باشند ) و ثالثاً تنوع مذهبی و حتی دینی ( دستکم در ادیان ابراهیمی ) همۀ ابعاد مشترک انسانی را از بین نمیبرد؛ یعنی در عین تعدد مذهبی و حتی تنوع دینی، ابعادی مشترک از انسان، فطرت انسانی، ارزشهای انسانی میماند که همه مورد تأکید و تأیید اسلام است و میتواند سطوحی از تمدن اسلامی را تأمین کند. در همین راستا پیشنهاد نظریِ ما، تفکیک کثرات الهی از کثرات غیرالهی در مقیاس تمدنی است. در این نگاه، توحید تمدنی نه رفع کثرت انسانی، بلکه انباشتی از کثرات الهی و انسانی است. همانطور که بهتفصیل خواهد آمد، اساساً بدون کثرات الهی، سبل کلی ایجاد نمیشود و بدون سبل کلیِ الهی، صراط تمدنی در جامعۀ مسلمانان تحقق نمییابد و در نهایت بدون ایجاد چنین صراطی که در آن انبوهی از سبل حضور دارند، مقابله و مواجهه با صراط تمدنی غرب که در آن انبوهی از تنوعات فکری و فرهنگی موج میزند، ممکن نخواهد بود. در این نگاه، ماهیت تمدن اسلامی برآمده از ترکیب و تعامل مؤلفهها و سازههای متکثر تمدنساز است. ترکیب سازهها و عناصر تمدنی، همواره بر اساس وجود متن و حاشیه، اصل و فرع، وحدت و کثرت و ثابت و متغیر در آن تمدن انجام میشود. فرایند ترکیب عناصر تمدنی و منطق آمیزش تمدن و فرهنگ و همینطور ارتباط بین تمدن اسلامی و تمدنهای دیگر، امری متغیر در پرتو نظام ثابتات و ضروریات تمدنی در اسلام است. صورت متغیر تمدنی که متأثر از شرایط تاریخی و جغرافیایی است، روحی ثابت و در عین حال شکلی متفاوت و متناسب با عصر و زمانه دارد .(1) اینکه متن و حاشیه یا اصل و فرع چه باشد، منوط به فهم اسلام و فلسفۀ نزول دین اسلام و اولویتهای وحیانی در ساخت جامعۀ انسانی از یک سو و نیاز روزِ جامعۀ اسلامی و جامعۀ انسانی از سوی دیگر است. حال آنچه در اندیشۀ اسلامی اولویت دارد و آنچه امروزه به عنوان یکی از نیازهای اساسی در جامعۀ اسلامی و انسانی مطرح است و تمدن اسلامی نیز باید معطوف به آن شکل بگیرد و برای پاسخ به آن اهتمام داشته باشد، دو اصل بهظاهر تناقضنمای « پیوستگی و وحدت » و « تکثر و تنوع » در تمدن توحیدی است. اساساً غایت و هدف تمدن اسلامی در دنیای امروز، ایجاد پیوستگی ( به مثابه امر دنیوی و اخروی ) در میان تنوعات گوناگون انسانی و فرهنگی است. رسالت تمدن اسلامی یا تمدن اخلاقی و انسانی (1) که در آن، اختلافات انسانی به نحو اخلاقی و در سایۀ توجه به مبدأ و مقصد مشترک حلوفصل میشود و نوعی از پیوستگی انسانی میان ملل و احیاناً مذاهب گوناگون درآن پدید میآید، ارائۀ یک وحدت عمیق تمدنی و فراگیر در مقیاس یک امت در همۀ عرصههای زندگی است .(2) در این منظر، عنصر پیوستگی فقط شرط تحقق تمدن اسلامی نیست؛ بلکه مرکزیت تمدن اسلامی ( تمدن توحیدی ) را نیز تشکیل میدهد؛ به بیان دیگر همانطور که تمدن پسامدرن امروز، بر پایۀ نوعی از پارگیها و تکثرات انسانی، فرهنگی، دینی ( و احیاناً چندخدایی ) شکل گرفته است ( تحلیل گئورگ زیمل و لوفان بومر مبنی بر وضعیت بیشکلِ جهان امروزِ غرب )، تمدن اسلامی بر پایۀ نوعی از یگانگی انسانی، فرهنگی و اخلاقی شکل میگیرد که در آن تضاد و تعارضی میان یگانگی دین و یگانگی فرهنگ انسانی از یک سو و مراتب دینی و اسلامی همراه با تنوعات فرهنگی وجود ندارد. تأکید بر اخلاق انسانی به معنای نفی ضرورت عقیده و نگرش مشترک به عنوان گزینهای دیگر در صورتبندی جامعه و تمدن اسلامی نیست؛ بلکه مراد از این تأکید، تصریح بر اهمیت اخلاق در ساخت همبستگی انسانی ( در مقیاس تمدنی ) و ترتب و اولویت آن بر عقاید کلامی مسلمانان است. از سوی دیگر هرچند هر اخلاقی منوط به یک نگرش یا بینشی است لیکن همۀ بینشها و نگرشها ضرورتاً نگرشهای نظری ( عقل نظری ) نیستند؛ بلکه بسیاری از آنها معطوف به عمل و حاصل عقل و معرفت عملی هستند. تاریخ ادیان و تاریخ اسلام نیز نشان میدهد ایجاد پیوستگی تمدنی بر اساس وحدتِ تام در عقاید اسلامی در طول تاریخ ادیان و از جمله اسلام ناممکن بوده است؛ ازاینرو شکلبندی تمدن اسلامی با هویت اسلامی بر پایۀ نوعی از تکثر و تنوع عقاید اسلامی ممکن میشود. در وضعیت متکثر، مراد از وحدت اسلامی نه وحدتی عقیدتی، بلکه وحدتی عمیقاً اجتماعی ( نه قراردادی ) بر اساس عقلانیت اخلاقی و انسانی ( در تعریف میان خود، دیگری و خدا ) است .(1) این به معنای نفی وحدت در عقیده ( آنجا که ممکن باشد ) نیست؛ بلکه به معنای تأکید بر وحدت اخلاقی و اولویتدادن به آن در شکلگیری پیوستگی و چسبندگی اجتماعی در مقیاس کلان تمدنی است. وحدت و پیوستگی اخلاقی میتواند پیوستگی حداقلی (2) باشد و زمینه را برای ایجاد پیوستگی حداکثری (3) و وحدت در عقیده هم – که در بستری از آزادیهای عقلانی و عقیدتی ممکن میشود – فراهم کند؛ به بیان دیگر ایجاد وحدت در عقاید دینی که بتواند پایهای برای وحدت تمدنی باشد، بهیکباره رخ نمیدهد؛ بلکه نخست باید وحدت اخلاقی و هماهنگی در نظام مناسبات انسانی را ایجاد کرد و سپس راه را برای وحدت در عقیده – که از رهگذر گفتگوی آزاد و بر پایۀ منطق انسانی رخ میدهد – هموار نمود. جایگاه این وحدت اخلاقی در تمدن، در مرکز خواهد بود و روح اصلی تمدن که همۀ نظامهای تمدنی ( اعم از نظام اجتماعی، نظام سیاسی و حقوقی و نظام اقتصادی ) بر پایۀ آن شکل میگیرد نیز عنصر « وحدت » خواهد بود. همانگونه که خواهد آمد، مرکزیت وحدت و همبستگی انسانی و اخلاقی در تمدن اسلامی به صور و طرق گوناگون خود را آشکار میکند: 1. وجود مسئلهها و دغدغههای مشترک انسانی و اخلاقی؛ 2. غایت واحد و مشترک انسانی و اخلاقی؛ 3. ایجاد ارتباط عمیق ( هستیشناختی و معرفتی ) میان « من » و « دیگری »؛ 4. تأکید بر مؤلفههای وحدتزا در اندیشۀ اسلامی و در تمدن مسلمانان ( مقولههایی مانند عشق و عدالت )؛ 5. تأکید بر رویههای وحدانیِ نفس تکثر در جامعه و قرائت توحیدی از وجود کثرات انسانی و فرهنگی ( مفاد آیۀ « إِنّ ٰ ا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی »؛(1) (2) 66. نفی هرگونه امور اختلافیای ( حتی در امور عقیدتی ) که به شکاف اجتماعی امت اسلام میانجامد؛ 77. تأکید بر منابع مشترک دینی و ایمانی و انجام گفتگوهای عقلانی و اخلاقی در موضوعات دینی برای نیل به گفتگو، همزیستی و احیاناً نجات و سعادت مشترک. اینتمدن وحدتگرای اسلامی، بهناچار تمدنی برخوردکننده با تمدنهای دیگر نخواهد بود ( تئوری برخورد تمدنها )؛ بلکه میتواند هم در ایجاد روابط درونی تمدنها و هم در روابط بیرونی بین تمدنهای گوناگون تأثیرگذار باشد. این تمدن در یک مرحله، تفاهم و توافق میان تمدنها را ایجاد میکند ( وحدت حداقلی در نظریۀ گفتگوی تمدنها ) و در مرحلۀ دیگر از ظرفیتهای تمدنهای رقیب در ساخت تمدن انسانی و اخلاقی بهره میگیرد و راه برونرفتی برای انسان در مقیاس جهانی پیشنهاد میکند ( وحدت حداکثری در نظریۀ زکی میلاد مبنی بر « تعارف تمدنها »). از این منظر، مهمترین ویژگی تمدن اسلامی در عصر جهانیشدن، وجود تکثر معرفتی و نه نسبیت معرفتی (1) بر اساس موازین اخلاقی و کرامت و بلکه عزت انسانی خواهد بود. از این منظر، اولاً تکثرات معرفتی در منطق و چارچوب دینی و اسلامی، امکان بدلشدن به معرفت واحد را ندارد؛ بلکه نفس تکثر معرفتی در میان اجزا و افراد جامعه، نوعی از وحدت معرفتی در مقیاس کلی و اجتماعی پدید میآورد. و ثانیاً ایجاد وحدت معرفتی پس از وحدت اخلاقی در جامعه حاصل میشود و تا زمانی که وحدت اخلاقی و انسانی در جامعه پدید نیاید، انجام گفتگوهای معرفتی و ایجاد افقهای همسوی معرفتی دشوار و بلکه ناممکن خواهد بود. بدینسان اسلامیبودن تمدن، افزون بر اصول اسلامی و همینطور عیار و اساس اسلامی در تمدن ( آنگونه که خواهد آمد )، به معنای « منبعبودنِ اسلام » در کنار منابع بشری برای اثارۀ دفائن انسانی و سپس ساخت تمدن اسلامی بر آن پایه است؛ به بیان دیگر اسلامی و اخلاقیبودن تمدن، ناگزیر بدین معنا نیست که در تمامی مراحل نظامبندی تمدن، اسلام ( به معنای متن ) به مثابه معیار در نظر گرفته میشود ( هرچند چنین امری اگر ممکن میبود، امری ایدهآل و مطلوب میبود )؛ بلکه بدین معناست که منابع اسلامی در کنار دیگر منابع بشریِ تمدن، به مثابه منابع فکری و سیاسی اندیشمندان و سیاستمداران در ایجاد جامعۀ اخلاقی به رسمیت شناخته میشوند و زمانی که امکان سیستمیککردن، اجتماعیکردن و عقلانیکردن آموزههای برآمده از متون و منابع وجود داشته باشد، آنها گزارههای اسلامی را در صورتبندیتمدن اسلامی لحاظ میکنند. افزونبر اینکه عوامل گوناگون انسجامآفرینی وجود دارد که هریک از آنها میتواند کثرات و تنوعات فرهنگی و حتی مذهبی را به یک هویت تبدیل کند و آن را یکپارچه نماید. از این نظر تمدن اسلامی ضرورتاً تبلور کل اسلام نیست؛ بلکه همواره تجلیِ آمیزهای خاص از بعضی سازههای اسلامی، متناسب با اولویتهای موجود در نظام اندیشۀ اسلامی و مطابق با نیازهای بشری در هر عصر و نسلی و مقتضیات تاریخی است. این نه به معنای ایمان به بعض و کفر به بعض اسلام است؛ بلکه به معنای ایمان به اصل و ایمان به کل، ولی اجرای ممکنات از دین و امور میسور و ممکن در وضعیتهای ناممکن ( و معسور ) است. درحقیقت، رسالت اصلی تمدن اسلامی، اجرای تمامی احکام اسلامی نیست؛ یعنی قرار نیست تمام اهداف دین و همۀ اجزای دین با تمدن اسلامی تحقق یابد؛ بلکه تمدن اسلامی آن مقدار از دین خاتم را که ظرفیت و زمینۀ لازم را برای تحقق خارجی دارد، تعیّن میبخشد و تا آنجا که ممکن باشد، آن را در قالب یک نظام و سیستم مهندسی میکند؛ ازاینرو همه تمدن ضرورتاً دین نیست؛ همانطور که همۀ دین نیز در تمدن تبلور نمییابد؛ ازاینرو رجوع به متون اسلامی با نگرش تمدنی باید به شکل حداکثری انجام یابد، نه حداقلی؛ یعنی در همۀ عرصههای تمدنی باید مراجعهای روشمند، همراه با رویکرد تمدنی به منابع اسلامی بهویژه قرآن کریم صورت بگیرد. پس از این مرحله است که میتوان در مورد ممکنات از دین و آنچه از دین میتوان به عینیت درآورد، قضاوت کرد و امور ناممکن از دین را معلوم نمود. براساس آنچه گفته شد، معلوم میشود مراد ما از « تمدن اسلامی » در این نوشته، تمدن تحققیافتۀ مسلمانان در تاریخ گذشتۀ اسلام ( تمدن به حمل شایع ) نخواهد بود؛ هرچند در جایجای کتاب از شواهد تاریخی استفاده خواهیم کرد. همینطور مراد از تمدن اسلامی، « تمدن اسلامی » ِ مذکور در نوشتهها و نظریات اندیشمندان اسلامشناس ( با رویکرد تمدنی ) و تمدن اسلامی به مثابه یک الگوی معقول و مفهوم از تمدنِ اخلاقی – اسلامی در عصر حاضر نیز نخواهد بود؛ آنچه در این کتاب بر آن تمرکز خواهیم داشت، مسئلۀ وحدت انباشته از کثرات و خیرات اجتماعی در گسترۀ یک تمدن است تا معلوم شود چگونه در مقیاس کلان تمدنی در درون فرهنگهای متنوع انسانی و در میان تنوع دینی و مذهبی میتوان نوعی از یگانگی بزرگ دینی و انسانی را ایجاد کرد و بر آن وصف اسلامیبودن را اطلاق نمود. بر این اساس ماهیت این تحقیق در مقام تعریف تمدن و اسلامیبودن آن، ناظر به واقعیتهای بیرونی و تجربۀ تاریخی تمدن اسلامیخواهد بود؛ لیکن اصل پژوهش با توجه به مبانی و اصول اسلامی ( با تأکید بر قرآن ) و با عنایت به شرایط عصری جدید، تصویری از ماهیت تمدن اسلامی است تا تبیینی مفهوم، معقول، مطلوب و مقبول از تمدن توحیدی در وضعیت متنوع امروز برای نسل مسلمان معاصر ارائه کند. بدینسان قلمرو این کتاب، نه تفصیل مبانی دینی، اسلامی ( کلامی و الهیاتی ) یا فلسفی ( هستیشناسی ) تمدن و نه توضیح ابعاد معرفتشناسانۀ (1) مطالعات تمدنی است؛ بلکه در این کتاب بر شناخت الهیاتی از ماهیت تمدن اسلامی در وضعیتِ عصری موجود با تأکید بر وضعیت چندگانگیهای فرهنگی، دینی و انسانی و تناسب آن با هویت یگانگی و توحیدی در تمدن اسلامی تمرکز خواهیم کرد و در این موضوع با مخاطبانی همچون اندیشمندان اجتماعی در دنیای اسلام، سیاستمداران و سیاستگذاران جهان اسلام در موضوع « اسلام و تمدن معاصر مسلمانان »، اسلامشناسان و خاورشناسان غربی در موضوع « اسلام و تمدن » و اندیشوران اجتماعی غرب در موضوع « دین و تمدن » سخن میگوییم. گفتنی است الهیاتیبودن چنین پژوهشی بهناچار به معنای تجویزیبودن ماهیت این پژوهش نخواهد بود. ادبیات الهیاتی ناگزیر با ادبیات تجویز تلازمی ندارد. گاه ادبیات الهیاتی میتواند با تکیۀ صِرف بر منابع نقلی ( بدون تحلیل ) صرفاً در تجویز توقف کند و گاه ادبیات الهیاتی با الهام از « کتاب و سنت » و با تأکید بر بُعد تحلیلی، عقلی و گاه فلسفی از تجویز عبور میکند و به مرحله توصیفهای وجودی و هستیشناسانه از ماهیت تمدن و رابطۀ آن با انسان و جهان و خدا میرسد. این توصیفات ممکن است لحن تجویز و حتی دستوری پیدا کند؛ لیکن از باب ضرورت بالقیاس به رابطههای وجودی ( توصیفهای فلسفی ) معطوف میشود. بسیاری از تحلیلهایی که در این کتاب در قالب اصول و مبانی الهیاتیِ تمدن و تمدن اسلامی مطرح شده، ممکن است قابلیت تطبیق بر مقولۀ جامعه، شهر و … را نیز داشته باشد؛ لیکن آنچه مباحث الهیاتی موجود در این کتاب را به آستانههای تمدن نزدیکتر میکند، سطح تحلیل کلان اجتماعی است که ممکن است در جامعه و شهر وجود نداشته باشد؛ درحالیکه ناگزیر باید در تحلیل تمدن وجود داشته باشد. بدینسان آنچه از الهیات اسلامی در این مجموعه ذکر میشود، اولاً در موضوع تمدن محدود و محصور نمیماند و امکان بسط به بحثهای خرد اجتماعی هم در آن هست و ثانیاً با رویکرد تمدنی ( نه با تأکید بر موضوع تمدن ) اینگونه مباحث محدود به آنچه در اینجا آمده، نخواهد بود؛ بلکه همۀ دین و همۀ آموزههای وحیانی قابلیت خوانش تمدنی ( با رویکرد تمدنی ) را خواهند داشت. نمای کتاب: آنچه در این کتاب خواهد آمد، در چهار محور اصلی دستهبندی شده است: الف ) بخش چیستی و ماهیت تمدن؛ ب ) چیستی و ماهیت تمدن اسلامی ( اسلامیبودن تمدن )؛ ج ) وحدت و تنوع در تمدن اسلامی؛ د ) چالشهای تمدن اسلامی در عصر حاضر ( معاصرت تمدن اسلامی ). در فصل نخست، چیستی تمدن را در چهار حوزۀ مطالعاتی و علمی جامعهشناسی، تاریخ، فلسفه و مطالعات قرآنی پی خواهیم گرفت تا مؤلفهها و عناصر مفهومی تمدن در این چهار ساحت معلوم شود. در همین بخش، افزون بر توجه به ماهیت تمدن در عرصههای علمی گوناگون، به شاخصهای تمدن در ادبیات جدید غربی در مقایسه با شاخصهای تمدن از منظر اسلام ( با تأکید بر قرآن ) میپردازیم تا معیارهای تمدنی در ادبیات دینی و سکولار روشنتر شود. در فصل دوم، نسبت میان اسلام و تمدن، منابع اسلامیبودن تمدن، معیار و ملاک اسلامیبودن تمدن و جایگاه ایمان در آن، اصول اسلامیبودن یک تمدن، فرهنگ اسلامی و نسبت میان اسلام و فرهنگ و تأثیر آن در اسلامیبودن تمدن بررسی خواهد شد. در فصل سوم به ربط بین وحدت و کثرت در تفکر اسلامی ( با رویکرد تمدنی ) و تأثیر آن در تراکم تمدنی و انباشت عناصر اسلامی در تمدن اشاره خواهیم کرد. فصل چهارم که اهمیت فراوانی دارد، تحلیل تمدن اسلامی در وضعیت جهان معاصر است. در این تحلیل، وضعیت حاضر دنیای اسلام و چالشهای اختلافبرانگیز در آن و پیامدهای تمدنی آن را بحث خواهیم کرد آنچه در این فصلهای چهارگانه بر آن تأکید میشود، عبارتند از: الف ) تحلیل ماهیت تمدن اسلامی در وضعیت متکثر جهان معاصر اسلام؛ ب ) تبیین ماهیت وحدتگرا ( به لحاظ منابع دینی، ظواهر دینی و به لحاظ ارزشهای اخلاقی و معنوی ) و کثرتگرا ( به لحاظ اندیشهای، فرهنگی و سیاسی ) ی تمدن اسلامی؛ ج ) تحلیل نسبت میان وحدت و کثرت ( دینی و فرهنگی ) در هویت تمدنی مسلمانان؛ د ) بیان غیریتها و تفاوتهای تکثر تمدنی در وضعیت سکولار و تکثر تمدنی در وضعیت اسلامی. شایان ذکر است که برخی از قسمتهای این کتاب، پیش از این در نشریههای گوناگون و در کنفرانسهای متعدد ارائه و منتشر شده است. « تبارشناسی مفهوم ( civilization ) در غرب » در آیینۀ پژوهش در بهار 1396 شمارۀ 163 منتشر شده است؛ « شاخصهای تمدن در دو رویکرد عرفی و قدسی » پیش از این در مجلۀ تمدن نوین اسلامی منتشر شد. « مصادر تمدن اسلامی » نخست با عنوان « The Quran Status amid Islamic Civilization Sources » در چهارمین کنفرانس بینالمللی « وحی اساس تمدن »(1) در دانشگاه علوم اسلامی مالزی در شهر نیلای سال 20155 میلادی ارائه و در همانجا نیز منتشر شد. نسخۀ فارسی همین مقاله در کنفرانس هفتۀ تمدن نوین اسلامی در ایران در سال 1394 ارائه گردید و به عنوان مقالۀ برتر شناخته شد. در مورد چیستی تمدن، مقالۀ « چیستی تمدن در فلسفه » در نقد و نظر سال 95، شمارۀ 84 منتشر شد. دربارۀ معیار اسلامیبودن تمدن، اولین بار مقالهای با عنوان « Standards of Islamity in Islamic Civilization » در کنفرانس بینالمللی « تلاقی تمدنها در نقطۀ ارزشها »(1) در سال 20155 در شهر ریو در برزیل ارائه شد و سپس به دست راقم این سطور به زبان فارسی و برای مخاطب فارسزبان بازنویسی شد و در نقد و نظر با عنوان « عیار و اساس در اسلامیبودن تمدن » منتشر شد. در مورد اصول اسلامی در تمدن اسلامی، مقالۀ « تعارف و تعامل به معروف، به مثابه دو عنصر بنیادین در تمدن » تحقیق مشترکی بین من و همسر فرزانهام سرکار خانم فاطمه مرادی است. این مقاله در شمارۀ 80 نقد و نظر منتشر شد و با توجه به اینکه در همین شماره، مقالۀ دیگری نیز داشتم، نام خود را از این مقاله حذف کردم و در عین حال از خانم مرادی برای گنجاندن این نوشته در این کتاب اجازه گرفتم. یکی دیگر از قسمتهای مهم در این کتاب، موضوع « وحدت و کثرت » در اندیشۀ دینی و قرآنی است که تنها مقالهای که از آن منتشر کردهام، مقالۀ « One and Many in Islam » در سال 2014 در مجلۀ Kom , Časopis za religijske nauke , است. افزون بر نوشتههای فوق، موضوعات و مطالبی نظری و گاه تاریخی در مسیر این کتاب به طور مختصر و کوتاه مورد اشاره قرار گرفته که پیش از این، تفصیل آن در قالب مقالههایی چاپ شده است؛ مانند موضوع « اخوت انسانی » که مقالهاش با عنوان « اخوت انسانی و پیامدهای اخلاقی آن در عرصۀ جهانی بر پایۀ اندیشۀ آیتالله جوادی آملی » در مجلۀ اسراء در سال 1391، شمارۀ 13 و نیز برخی موضوعات تاریخی در نسبت بین اسلام و فرهنگ، مانند مقالۀ « حلۀ عربی و نشانههای آن در فرهنگ ایران » که در فصلنامۀ تاریخ روابط خارجی در وزارت خارجه در سال 1395، شمارۀ 67، منتشرشد یا مقالۀ « فرایند ورود اسلام به قم در قرن اول هجری » که در سال 1394 در پژوهشنامه تمدن اسلامی دانشگاه تهران به چاپ رسید. طرح و طبع این مقالهها و اندیشهها پیش از انعکاس آن در یک کتاب، از آن جهت اهمیت مییابد که صورتبندی کتاب، نه در کتابخانه و حیاتخلوت فکری من، بلکه در میان اندیشهها، در همراهی با مخاطبان و در مواجهه با دانشمندان در رفتوبرگشتهای گوناگون در میان نقدها و پاسخها صورت گرفته است و همین فرایند، محتوای مطالب را از لایههای اولیه و سطحی کار به لایههای میانی بحث میکشاند و ما را در فهم تمدنی ترقی میبخشد. از نمای کتاب معلوم میشود رسالت و مأموریت کتاب، معطوف به چیستی تمدن و تمدن اسلامی در وضعیت کنونی است که در بیان این چیستی هم به یک مسئلۀ مشخصی ( تنوع و وحدت تمدنی ) تمرکز کرده است؛ ولی بیان امکان آن و چگونگی تحقق آن در وضعیت کنونی، بحثی جداگانه با روشی متفاوت و با منابعی کاملاً مستقل میطلبد که آن را باید در فرصتی دیگر پی گرفت. پیشینۀ مطالعات در موضوع « تمدن، تنوع و اسلام »: پیشینۀ پژوهش در موضوع « تمدن اسلامی ( یا توحیدی ) در عصر متنوع امروز » را در چند بخش میتوان دستهبندی کرد: 1. تحقیقاتی که در موضوع « تمدن » و چیستی آن در جامعهشناسی، فلسفۀ تاریخ و فلسفةالاجتماع شکل گرفته است. 2. پژوهشهایی که در مورد « تمدن اسلامی »، بهویژه در موضوع تکثر و تنوع، به لحاظ تاریخی و به لحاظ نظری نوشته شده است. 3. مطالعاتی که دربارۀ « تمدن در عصر حاضر و دنیای جهانیشده » انجام یافته است. 4. مطالبی که در مورد « تمدن اسلامی در عصر حاضر » نوشته شده است. 1. تحقیقاتی که در موضوع « تمدن » و چیستی آن انجام شده، بسیار متعدد و متنوع است. بیشترین و مهمترین این آثار را میتوان در مطالعات محققان غربی جستجو کرد. از میان آثاری که در جامعهشناسی به موضوع تمدن پرداختهاند، کتابهای نوبرت الیاس جامعهشناس برجستۀ آلمانی است که در عین پرداختن به تاریخ اروپا در کتابUber den Prozess der Zivilization به تحلیل تمدن به مثابه یک پروسه میپردازد. غیر از الیاس، تحقیقات دیگری نیز در برخی فلسفۀهای مضاف مانند فلسفه تاریخ و فلسفۀ تمدن دربارۀ تمدن انجام شده و ابعاد هستیشناختیِ آن مورد تأمل قرار گرفته است. کار آر. جی. کالینگوود در کتاب The New Leviathan و کتاب فلسفةالحضاره ( ترجمه از آلمانی به عربی )(1) از این نمونهاند که میتوانند به برخی پرسشهای فلسفی ما در باب تمدن پاسخ بگویند. در مجموع آنچه در میان فلاسفۀ تمدن در غرب مورد تأکید قرار گرفته است، نخست پروسه (2) بودن تمدن، در