ازجمله مسئلههای کلیدی که درحوزه تمدن سازی، بر پایه آموزههای اسلامی، نیازمند تحلیل و بررسی است، امکان و مطلوبیت تحقق آن میباشد، در حقیقت پرسش از امکان و مطلوبیت مهندسی تمدن، مستلزم تحلیل ارکان و مقومات تأسیس یک تمدن میباشد. در این میان دو متغیر اساسی که در ارکان مهندسی تمدن اسلامی، نیازمند بررسی و تحلیل است، یکی متغیر دین، بهعنوان اساس و پایگاه اسلامی کردن تمدن و متغیر دیگر، علم بهعنوان ابزار جریان دین در حوزه مهندسی تمدن میباشد؛ اما مسئلهای که نیازمند دقت مضاعف میباشد، مدل یا الگوی ارتباط میان این دو متغیر میباشد،یعنی بسیاری از اندیشمندان تأسیس هر تمدنی را از یکسو نیازمند مکتب، دین، معرفت دینی و از سوی دیگر مستلزم علم و معرفت علمی میدانند، اما در اینکه مکتب و دین با چه الگو و مدل ارتباطی با علوم مدرن و نظریههای کارشناسی جدید، به دنبال تحقق اهداف تمدن خود میباشند، دچار اختلاف اساسی میگردند. درواقع در مهندسی تمدن، این مدل ارتباطی میان دین و علوم و بهتبع مدل ارتباطی «معرفت دینی» و «معرفت علمی» است که تعیین میکند که اساساً ما نیازمند به تأسیس یک تمدن جدیدی هستیم؟ یا تمدنهای بشری موجود و ابزارهای تمدنی آن میتواند اهداف و مطلوبیتهای ما را محقق کند و نیازی به تأسیس تمدن نمیباشد؟ در حقیقت نظریهپردازان حوزه تمدن، در مواجه کلان با ظرفیت موجود تمدنی خود و غیریت های تمدنی دیگر والگویی که در مواجهه با ابزارها و متغیرهای درون تمدنی خود و برون تمدنی دیگری اخذ میکنند، تعیینکننده است که آیا ایجاد تمدن نوین اسلامی امری ضروری و ممکن و مطلوب است یا نه؟ یا تحصیل حاصل است؟ به همین روی در این مقاله یکی نظریههایی که با دغدغه حداکثری دین و تولید علم دینی، رویکرد تمدن سازی را دنبال میکند، میپردازیم، درواقع این نظریه بر این باور است که الگو و مدل ارتباطی که میان دین در معنای حداکثری و علم جدید اخذ کرده، تولید علم دینی را امری ممکن و مطلوب تلقی کرده و درنتیجه از این رهگذر امکان تأسیس تمدن اسلامی ممکن و مطلوب میداند. بر همین اساس این مقاله به دنبال تحلیل و بررسی نظریه استاد علامه جوادی آملی در تبیین الگوی ارتباطی علم و دین میباشد، در ادامه با تبیین آسیبهای نظری و نقادی الگوی ارتباطی نظریه فوق، امکان تحقق تمدن نوین اسلامی مطلوب را از این رهگذر مورد خدشه قرارمیدهد.