مقدمه
پرسش اصلی اثر پیش رو ارتباط میان تمدن و جهانی شدن است. در مجموعه حاضر تلاش شده مجموعه ای از رویکردهای گوناگون که به ارتباط میان این دو پدیده پرداخته اند، گردآوری شود. برخی از مقالهها بهطورمستقیم به پرسش کانونی و اصلی پرداخته اند و برخی دیگر نیز با بررسی نقش تمدن در سامان بخشی به نظم جهان معاصر کوشیدهاند پل ارتباطی میان این دو بر قرار کنند. اینکه تمدن چیست و چگونه با دنیای اجتماعیِ پیرامون خود و تحولات آن ارتباط برقرار می کند، تأثیر مستقیمی بر پرسش از ارتباط میان تمدن و جهانی شدن خواهد داشت. مهمترین پرسش ها بر اساس دو سر طیف اثرگذاری تمدنی شکل گرفته اند: آیا تمدن ها متغیری مداخله گر در برابر فرایند جهانی شدن هستند و منبع خشونت و جنگ به شمار می روند – آنگونه که هانتینگتون اظهار کرده است – یا اینکه تمدن ها همراه با جهانی شدن در فرایند نظم بخشی به جهان نقشی مثبت ایفا می کند. برخی مقالهها به نقد نگاه هانتینگتون به تمدن و نقش آن در جهان معاصر اختصاص یافته اند؛ زیرا مباحث تمدنی در جهان پساجنگ سرد با رویکرد هانتینگتون به مقوله تمدن آغاز شد. منتقدان بسیاری نوع تفسیر وی از تمدن را نمی پذیرند و برای تمدن هسته ها و قابلیت های متعددی قائلاند. این گروه تمدن را امری متکثر ( به عنوان ماهیت درون تمدن ها ) و تکثرگرا ( در مقام ارتباط با تمدن های دیگر ) می دانند که در این صورت تعامل آن با محیط بیرونی امکان پذیر خواهد بود. بنابراین فعال شدن تمدن به عنوان متغیر اثرگذار در عرصه های گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و … ضرورتاً به منازعه منجر نخواهد شد و به علت فرایندیبودن مقوله تمدن، بروندادهای آن نیز در فرایندها ظهور و بروز می یابد. در مجموعهمقالات پیش رو دیوید اینگلیس در فصل اول در بحثی با عنوان « تمدن ها یا جهانی شدن ( ها )؟ ایجاد تقارب فکری و دیدگاه های جهان نگرانه تاریخی »(1) به تناقضی بسیار پیچیده که میان تمدن و جهانی شدن در مطالعات مرتبط با این دو حوزه وجود دارد، پرداخته است. وی به رویکردهایی اشاره می کند که جمع میان این دو را ناممکن می دانند. از منظر کسانی که جمع میان تمدن و جهانی شدن را ناممکن میدانند، جهانی شدن در حال فروپاشی تمامی ساختارهای مرتبط با تمدن است؛ اما نویسنده تلاش می کند دیدگاه هایی از جهانی شدن را معرفی کند که با سطح تحلیل تمدنی قابلیت جمع دارند تا در پرتو آن بتواند دو پروژه جهانی شدن و تمدن در جهان معاصر را درون یک قاب جای دهد. علت تأکید نویسنده بر این امر، باور به این مقوله است که همراهی جهانی شدن و تمدن به تقویت هر دو می انجامد. گریت گانگ در فصل دوم در مقاله « معیارهای تمدن در عصر جهانی شدن » به این مقوله می پردازد که آیا معیارهای تمدن در عصر جهانی شدن نیز می تواند به عنوان عامل نظم دهنده در نظام بین الملل معاصر به کار گرفته شود ؟ به منظور تبیین مسئله، نویسنده با ورود به مقوله تغییر هویت، پرسش خود را چنین بسط می دهد: « نظام بین المللِ جهانیِ عصرِ حاضر سؤالاتی در رابطه با اینکه چگونه، کجا و تا چه اندازه معیار های جهانیِ تمدن می توانند حد و مرز های هویتی را برای آنهایی که درون این حد و مرزها هستند و آن دسته از افرادی که خارج از جامعه بین المللی خودتعینبخش (1) قرار دارند، از نو مطرح کند ». نگارنده برای رسیدن به پاسخ این پرسش، حرکت از کلان ترین سطح به یک سطح خرد و جزئی را در دستور کار قرار می دهد؛ ازاین رو نخست طرح کلی معیارهای تمدن در عصر جهانی شدن، همچنین خودِ معیارهای تمدن و نیز معیارهای اقتصادی و مالی بین المللی تمدن را بررسی می کند. معیارِ تمدن از نگاه گریت گانگ، شاخصه هایی است که سبب تمایز یک جامعه خاص از جامعه دیگر می شود. گریت گانگ با بررسی معیارهای گوناگون اقتصادی در عصر جهانی شدن می خواهد نشان دهد تقسیم بندی به « تمدن » و « بربر » درست نیست و ما بر اساس معیارهای جدید، متمدن تر و کمتر متمدن داریم. معیار این تقسیم بندی نیز میزان پیروی از استاندارد تمدن است. از نگاه نویسنده اگر همۀ کشورها معیار اقتصاد جهانی شده را بپذیرند، همه به سمت تمدن پیش می روند. مهدی مظفری در فصل سوم که با عنوان « جهانی شدن، تمدن ها و نظم جهانی: رویکردی جهان سازه انگارانه »(1) ارائه کرده، بر این باور است که منطق جهانی شدن سبب می شود نوعی یکپارچگی و وحدت رویه در تمدن ها را شاهد باشیم. به علت شمولیت جهانی شدن و قواعد آن، ما با معیار تمدنی واحد روبرو هستیم؛ زیرا جهانی شدن هنجارها و ارزش های خاص خود را بر کل جهان سیطره می دهد و درنتیجه شاهد همسان سازی هویتی جهان هستیم که همه عناصر اصلی هویتی همچون دولتها و افراد را تغییر می دهد. درنتیجه نیروی سازمان دهنده نظم جهان، یعنی آنارشی و دیگر عناصر نظام بین الملل موجود دستخوش هنجارهای جدیدِ جهانی و هویت های برآمده از آن می شوند. گریگوری ملویش در فصل چهارم با عنوان « برخورد تمدن هابه مثابه مدلی برای توسعه تاریخی » به نقد و بررسی آرای هانتینگتون می پردازد. نویسنده بر این باور است که بیان یک نظر ثابت در باب تمدن بدون توجه به جایگاه سنتی تمدن ها در جهان باعث می شود برداشتِ ما از نقشِ تمدن در نظمِ جهانی ناقص باشد. از منظر ملویش تمدن ها نه دولت ها هستند و نه فرهنگ ها؛ تمدن ها نقش محدودی در ساخت هویت جوامع دارند که امکان ارتباط فرهنگ های گوناگون را فراهم می آورند؛ ازاین رو برجستهکردن یا نادیدهگرفتن نقش تمدن ها سبب می شود تحلیل کاملی از نقش تمدن ها ارائه نشود. تمدن ها از راههای گوناگون با هم در تبادل هستند؛ ازاین رو راه های صلح، درست به اندازه راه های جنگ اهمیت دارند. تمدن ها دارای یک نظام بسته نیستند و منفذ های زیادی دارند و پذیرای تأثیرات بیرونی هستند. بنابراین ارائه نگاهی تک بعدی به تمدن سبب می شود نتوان نقش آن در توسعۀ تاریخی را به دست آورد. رابرت کاکس در فصل پنجم در مقاله ای با عنوان « تمدن ها و قرن بیستویکم تأملاتی نظری » به این موضوع می پردازد که چگونه باید تمدن ها و نقش آنها را در جهان آینده به صورت نظری تبیین کنیم، نتایج ضمنی آنها برای مطالعات بین المللی چیست و چه راهکارهایی را می توان برای برون رفت از رویارویی های میان تمدنی بررسی کرد ؟ کاکس برای دستیابی به جهان امن و بهدور از منازعه میان تمدن ها، دو ایده را امکان پذیر می داند: نخست ایده جذب سایر تمدن ها در تمدن آمریکایی که این الگو بر اساس برداشت از تمدن به صیغۀ مفرد رخ می دهد؛ یعنی اینکه در جهان صرفاً یک تمدن وجود دارد و بقیه تمدن ها بهناچار باید جذب آن شوند. ایده دوم مبتنی بر قرارگرفتن سازمان های بین المللی همچون سازمان ملل در کانون هماهنگی های تمدنی است. سازمان ملل باید به این صورت عمل کند که بتواند میان تمدن های گوناگون جهانی سازگاری ایجاد کند. دنیل چیروت در فصل ششم با عنوان « برخورد تمدن ها یا برخورد پارادایم ها ؟» نگاه متفاوتی را به منشأ تعارض در جهان معاصر عرضه می کند. وی بر این امر تأکید دارد که منازعه امری تمدنی نیست؛ بلکه امری فرهنگی است که در درون جوامع با انتخاب هایی که به آن دست می زنند، رخ می دهد؛ زیرا ممکن است یک فرهنگ که بر اساس انتخاب، سلیقه و موضع فرد دست به کنش می زند، مدل زندگی غربی و ارزش های برآمده از آن را طرد کند یا برعکس ارزش های غربی از نگاه فرد ستودنی باشد که باز هم این مسئله به انتخاب و سلیقۀ فرد باز می گردد؛ به دیگر بیان دنیل چیروت سطح منازعه را از سطح کلان بین المللی به سطح خرد و درون جوامع ارجاع می دهد و از این منظر میکوشد ضمن نقد تحلیل های تمدنی، تحلیل های متفاوت و مفصل تری را در باب علت منازعه در جهان معاصر ارائه دهد. وولف شافر در فصل هفتم با عنوان « تمدن جهانی و فرهنگ های بومی » به این پرسش می پردازد که آیا تمدن امری مفرد است یا جمع؛ به این معنا که آیا ما یک تمدن داریم که در کل جهان فعال است و فرهنگ ها یا گفتمان های پرشماری درون آن فعال است یا اینکه همان گونه که هانتینگتون می گوید ما تمدن های فراوانی با هویت های تمدنی متفاوت داریم که امکان تعامل میان آنها را از بین می برد و اساساً همین امر عامل نزاع میان آنهاست. شافر با تکیه بر مفهوم تمدن علمی – تکنولوژیکی بر بیان تفسیر متفاوتی از تمدن ها میکوشد. در این وضعیت یک تمدن علمی – تکنولوژیکی هیچ قلمرو خاصی را ادعا نمی کند و هیچ مرکزی ندارد؛ اما به تمامی مراکز و قلمرو ها نفوذ می کند و همه را با هم مرتبط میکند. این تمدن از دولت – ملت به مثابه یک واحد تحلیل تاریخی، سیاسی و جامعه شناسانه فراتر می رود و ایده ترسناک یک حکومت جهانی مرکزیتیافته را خدشه دار می کند و راه های متعددی را برای شیوه حکومت جهانی عرضه می کند. در این فرایند با ظهور تمدن، دیگر مقوله هایی به نام « تمدن های جهانی » نداریم؛ زیرا این تمدن ها به فرهنگ هایی بومی درون یک تمدن جهانی تبدیل شده اند. مهدی مظفری در فصل هشتم با عنوان « تمدن اسلامی بین مدینه و آتن » به بررسی فرایند شکل گیری تمدن اسلامی می پردازد و بر این باور است که تمدن اسلامی استمرار تمدن گذشته خود، یعنی تمدن برآمده از ادیان ابراهیمی است. مظفری پس از بررسی ادوار گوناگون تمدن اسلامی، به چالش های پیش روی آن اشاره کرده است. آخرین چالشی که تمدن اسلامی با آن روبرو شده، وضعیت کنونی جهان معاصر، یعنی جهانی شدن است. مظفری بر این باور است که در پاسخ به این پرسش، برخی مدل تمدن اسلامی نخستین یعنی مدینه را چاره رویارویی با چالش های پیش رو می دانند و برخی دیگر نیز – از جمله خود مظفری – همراهشدن با فرایند جهانی شدن را واکنشی منطقی به چالش های پیش روی تمدن اسلامی می دانند. این مجموعه می تواند طیفی از دانش پژوهان گرایش های گوناگون مطالعات تمدنی، علوم اجتماعی، علوم سیاسی و روابط بین الملل، مطالعات فرهنگی و … را در بر گیرد و در کنار آثار دیگر گروه مطالعات تمدنی به صورت نظام مند هم پرسش های مرتبط با حوزه مطالعات تمدنی را طرح کرده و هم کوشیده در نخستین گام، پاسخی اجمالی برای آن فراهم آورد تا ایده های تمدنی در فضای مطالعات علوم انسانی رونق گیرد. از تمامی عزیزان و پژوهشگران مرکز مطالعات تمدنی به ویژه مدیر محترم مرکز جناب حجتالاسلام و المسلمین دکتر بابائی برای اهتمام و حمایت های بی دریغ ایشان در انجام پروژه های مرتبط با مطالعات تمدنی، همچنین مدیر محترم پیشین گروه جناب آقای دکتر محمدرضا بهمنی به علت همراهی و همدلی در فرایند فعالیت های پژوهشی تشکر و قدردانی می کنیم.