اساساً مهندسی یک تمدن و توسعه اجتماعی بدون مجهز شدن به ابزار و علوم امکانپذیر نیست. شبکه هماهنگ علوم و دانش نیز ارزشهای مکتبی را در عینیت اجتماعی در قالب تمدن تحقق میبخشد. در این میان علوم انسانی در شبکه دانش از جایگاه و منزلت ویژهای برخوردار است و مبانی معرفتشناسی آن، مؤلفه کلیدی در تحول علوم میباشد. بنابراین دستگاههای معرفتشناختی نیز نسبت به واقعیت فهم و محتوای دانش اختلاف دارند، و این اختلاف، منشأ اختلاف در چگونگی و چیستی تحول علوم و مهندسی تمدن میگردد؛ یعنی اختلاف پارادایمهای معرفتی، در معیار صحت دانش، تحلیل دانش به مثابه امر مادی یا امری انتزاعی، یا به مثابه ابزار تصرف، روش تحقیق و نقش اراده در فهم، منجر به اختلاف در تحلیل الگوی فهم و تبعاً محتوای علم میگردد. در این مجال به تحلیل و مقایسه دو پارادایم معرفتشناختی میپردازیم که یکی در برخورد با واقع با رویکرد انتزاعی و ذاتگرایانه، رابطه انکشافی و تطابقی با واقعیت را منشأ علم میداند و دیگری با رویکرد ارادهمحور و روش کلگرایانه، رابطه و تناسب فاعلیتی با واقعیت را مبدأ علم میداند که به تکامل کمّی و کیفی در دانش باور دارد و دانش را ابزار تصرف و تغییر واقع به شمار میآورد. لذا این دو پارادایم معرفتی، نقشآفرینی متفاوتی در تحول علوم انسانی، و به دنبال آن، در مهندسی تمدن اسلامی خواهند داشت.