رابطه میان سطح تحلیل و اجتهاد (به معنای نظریهپردازی) از موضوعات مهم در علوم اجتماعی است. در این نوشتار تلاش میشود نشان داده شود که میان سطح تحلیل و تفکر و اجتهاد رابطهای خاص وجود دارد و استفاده از هر سطح تحلیل بر استنباطها و بروندادهای اجتهادی تأثیرگذار خواهد بود. اساساً این سطح تحلیل است که میزان اهمیت و اولویت مسائل را برای متفکر و مجتهد مشخص میکند. در این مقاله، مقام تبیین رابطه این دو، مقام معطوف به مباحث نظری و مبنایی نیست، بلکه مقام معطوف به کنش و رفتار یا بروندادهای عملی است که در ضمن بررسی آرا و فتاوی نمایان میشود. برای مطالعه موردی، آرای علامه بدیع الزمان سعید نورسی ـ از عالمان مشهور ترکیه ـ در باره رابطه میان اسلام و غرب و در نهایت راه برونرفت از معضلات ناشی از مواجهه این دو حوزه تمدنی در دوره معاصر انتخاب شده است. بنابراین، فرضیه فرعی این نوشتار آن است که چون سعید نورسی با رویکرد تمدنی به مسئله مواجهه اسلام و غرب مینگرد، پروژه «مدرنیته اسلامی» و یا «تمدن قرآنی» و چگونگی دستیابی بدان را وجهه همت خود قرار داده است.